دورترین 
صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز

منابع:
http://www.farsnaz.com
http://www.1dar1.com


برچسب‌ها: تجاوز
[ پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

نانت

در سرزمین زیتون

گم شده است شاید

 

و آینده ات

آتش زنه ای است اکنون

که روشن می دارد تنور جنگ را

از فیض دیار یوسف

 

و کودکیت

گم شده است

در این نزدیکی

که بازار چینی ها نشکند

 

ولی روحت

ولی روحت

چه هولناک آرام است

پیش از طوفان فردا..



برچسب‌ها: شعر فارسیفتودردکودکان کار-خیابانی
[ پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

باز هم عرصه ای برای جولان خامه های رنگین فراهم است. باز هم فرشته ی شعر از آسمان فراموشی بر زمین آمده تا بارقه های الهام بر اذهان حاضر در بازار طبع آزمایی و صحنه ی تئاتر وصف مقام و منزلت یکی از آسیب پذیرترین اقشار اجتماعی فرو ببارد. کوی و برزن گویی یکپارچه نگارخانه ای گشته از گزین گویه ها و نقاشی های سوررئالیستی از شمع و روشنایی و خورشید و واژه ای که گویی هماره رقابتی بر سر هر چه زیباتر نوشتن آن در جریان بوده است: معلّم..

« معلّمی شغل انبیاست.. معلّمی هنر است.. معلّمی عشق است و معلّم شمعی سوزان و فروغ آفرین است.. معلّم سردار نبرد با غول جهل و نادانی و خرافه است.. یکّه تاز میدان ساختن آینده سازان است.. و بدین نمط هزارانی دیگر.. »

و گویی در این میانه هر کس می کوشد به فراخور هوش و ذکاوتش چیزی بگوید و از قافله ی مداحی و ستایش معلّم عقب نماند.. از نگاه گذرنده ای بی خبر از احوال معلّم در این وادی، این زرق و برق ها شاید نشان از ستاره ی سعد و بلند اختری معلّم باشد.. دریغا و دردا که حکایت، چیز دیگری است..

اینجانب، مدتی پیش در یکی از پست های این وبلاگ مطلبی را بیان کردم که چکیده ی آن در یک عبارت این است: هر جا سخنی و شعاری بیشتر به گوش رسد، به یقین در آنجا نیازی بوده و هست و مشکلی که از محتوای شعار به روشنی  می توان آن را دریافت.. بدین طریق هر جا سخن بیشتر از صداقت است و راستی، تردید نباید کرد که گرمی بازار دروغ و ناراستی طرح آن سخن را ایجاب کرده است. به تعبیری در دریا سخن از خشکی است و در بیابان سخن از جرعه ای آب.. و اکنون در پرتو این مجمل، می توان حدیث مفصل خواند از میزان ارزش و اهمیتی که به طور راستین به معلّم در این دیار داده می شود که به راستی اگر چنین می بود، دیگر هرگز اصراری چنین بر آراستن های تصنعی شهر و روستا در وصف معلّم و منزلت او معمول نمی گردید.

بیاییم و لختی از دریچه ای که همیشه بسته است؛ یک معلّم را بنگریم:

- صبح از خانه (البته او خانه ای از خود ندارد و خانه اش اجاره ای است و یا اگر پس از عمری توانسته خانه ای از خود فراهم کند صد البته به زمین و زمان بدهکار گردیده است) بیرون می رود. در راه نهایت کوشش خود را می کند تا پیاده یا در پشت فرمان (فرمان ماشینی که البته سال هاست درگیر اقساط آن بوده و یا خواهد بود)، کمترین حرکت ناشایستی از او دیده نشود و قوانین مملکتی را حرمت بنهد. در راه ذهنش را افکار بی شماری انباشته است:

- بچه ها درس نمی خوانند.. ماه قبل افت بسیار داشته اند.. او نهایت سعی خود را کرده ولی باز هم نتیجه نبخشیده است..

- قسط قبلی ماشین یا فلان وسیله را هنوز نداده است و سر رسید قسط دیگری در راه است..

- همسرش توقعاتی دارد که قادر به برآورده کردن آنها نیست چون توان مالی او همین است..

- باید برای وامی که قرار است پس از ماه ها انتظار دریافت کند؛ ضامنی پیدا کند ولی بسیاری از همکارانش می گویند قسم خورده اند که هرگز ضمانت هیچ وامی را نخواهند کرد..

- هنوز بچه هایش را طبق قولی که مدت ها پیش به آنها داده، نتوانسته به فلان  رستوران ببرد..

- بسیار علاقمند است که یک لپ تاپ داشته باشد تا بتواند سؤال های امتحانات دانش آموزانش را خود طرح و تایپ کند و بتواند از اینترنت سیم کارتی استفاده کند ولی افسوس.. هزینه ها بسیار بالاست..

- آخ! و باز هم دانش آموزان درس نمی خوانند.. مدرسه و مدیران هم به او گیر داده اند که باید آمار قبولی کلاسش را بالا ببرد ولی او نمی تواند و وجدانش راضی نمی شود که بی حساب به کسی نمره بدهد.. آخر او خود را در قبال آینده ی دانش آموزانش مسؤل می داند..

- یاد سخنانی می افتد که مردم جامعه پشت سرش می گویند: معلّم خسیس است.. معلّم مفت خور است.. معلّم کاری ندارد.. و از خود می پرسد که چرا چرا این سخنان را درباره ی فلان پزشکی که در هر ساعت ده ها برابر حقوق ماهانه ی او پول درمی آورد نمی گویند؟؟ چرا همگان از کارمندان و نیروهای فلان اداره و ارگان که فیش های حقوقی اشان سرّی است حرفی نمی زنند؟؟ و البته پاسخ هایش بسیار است..

وارد کلاس می شود.. تنها چند نفری از دانش آموزان به احترامش از جا بلند می شوند. دیگر گذشت آن دورانی که عزّت و افتخاری که یک معلّم در جامعه احساس می کرد؛ قابل مقایسه با هیچ چیز دیگر نبود.. درس را شروع کرده یا نکرده متلک می شنود و ناچار است ناشنیده بگیرد.. چون نصایح و تهدیدهایش دیگر خریداری ندارد.. حتی چه بسا ممکن است دانش آموزانی که او با جان و دل برایشان تدریس می کند و یکی از آرزوهایش این است که درس بخوانند و برای خود کسی شوند؛ رویش بخواهند دست بلند کنند.. آری.. سخت است.. ولی باید ساخت.. و البته سوخت..

- زنگ تفریح است.. در دفتر مدرسه نشسته است.. همکاران می آیند و می روند.. یکی از معاونین با لبخندی بر لب می گوید که چای و قند تمام شده و باید برای خریدن چای و قند آبدارخانه پول بدهند ( چون سهمیه ای و بودجه ای برای یک فنجان چای معلّم در کار نیست).

- یکی دیگر از همکاران وارد دفتر می شود و در حالی که غم و اندوه از صورتش پیداست و لبخندی از روی ناراحتی(!) بر لب دارد خبر از شایعه ای می دهد که طبق آن گویا قرار است دولت یکی دو بند از ردیف های فیش حقوقی همه ی معلمّان را حذف کند (آخر با کسری بودجه مواجه است). وااای! پس او با اقساط فعلی و وامی که قرار است بگیرد چه کند؟!

- زنگ کلاس زده می شود ولی گویا قرار است معاون پرورشی مدرسه برای دانش آموزان درباره ی طرح ملی مسابقات حفظ حدیث و قرآن صحبت کند. این مسابقات با عناوین مختلف در طول این سال تحصیلی چندین بار برگزار شده است و هر بار هم البته با صرف هزینه های گزاف..

....

و سرانجام زنگ پایانی.. با پوشه ای پر از برگه های امتحانی از مدرسه بیرون می رود.

- سر راه باید خرید کند. نان 3000 تومان. میوه و سبزی 8000 تومان. (شاید خیلی هم لازم نباشد.. میوه خیلی ضروری نیست!) و چند قلم دارو برای همسر آن هم 15000 تومان با دفترچه ی بیمه!

و باز هم سیمای جامعه را پیش چشم دارد.. سر چهار راه ها انبوه دست فروشان و بیکاران را می بیند و آه از سینه برمی آورد. خیل گدایان و متکدّیان. پس این جامعه کی درست می شود؟؟ نمی شود چون دانش آموزان درس نمی خوانند. قیمت ها سرسام آور شده است.. او یک معلّم است. کسی که باید انسان های آینده ساز تربیت کند.. ولی این مسؤلیت با نابه سامان شدن هر چه بیشتر اوضاع جامعه و فشارهای تحمل ناپذیر زندگی هر چه سنگین و سنگین تر و انجام نشدنی تر می شود. وضع سیستم آموزش و پرورش هم بی اشکال نیست.. صد البته که نیست ولی چه کسی اهمیت می دهد.. با حذف بندهایی که قرار است حذف شوند، او باید و باید به دنبال شغل دیگری نیز باشد. و .... مسؤلیت معلّمی اش...!! آه.. و باز هم آه می کشد..

و سرانجام 12 اردیبهشت از راه می رسد و.. مبارک بادها.. و شعارها و شعرها و بزک کردن کجی ها و سرپوش گذاشتن بر ویرانی پای بست خانه و آراستن نقش ایوان ها..

و ترجیع بندی تهی از معنا همچنان طنین انداز است:

« معلّمی شغل انبیاست.. معلّمی هنر است.. معلّمی عشق است و معلّم شمعی سوزان و فروغ آفرین است.. معلّم سردار نبرد با غول جهل و نادانی و خرافه است.. یکّه تاز میدان ساختن آینده سازان است.. و بدین نمط هزارانی دیگر.. »!!!!!!!!


برچسب‌ها: نقد
[ سه شنبه 12 ارديبهشت 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

مناسبت اول مه به عنوان روز کارگر به این لحاظ بوده است که در چهارم ماه مه سال 1886، و در چهارمین روز اعتصاب و تجمع کارگران آمریکایی در شهر شیکاگو، پلیس به روی آنان آتش گشود که شماری کشته، عده‌ای مجروح و بعداً چهارتن نیز اعدام شدند. کارگران اعتصابی خواستار تعدیل شرایط کار و کاهش ساعات روزانه کار از ده ساعت به ۸ ساعت بودند. قرار بود که اول ماه مه 1886 در آمریکا (ایالات متحده)، کاهش ساعات کار به هشت ساعت در روز، به اجرا درآید که چنین نشد و در نتیجه، کارگران در گوشه و کنار این کشور دست به تظاهرات زدند و در یک‌هزار و دویست کارخانه و کارگاه، اعتصاب صورت گرفت. شمار کارگران معترض شهر شیکاگو بیش از سایر شهرها و حدود ۹۰ هزار تن بود. در چهارمین روز تظاهرات شیکاگو، کارگران اعتصابی و هوادارانشان در «میدان بیده = Haymarket» جمع شده و از اینجا به حرکت درآمده بودند. سخنرانان آنان بر یک گاری بزرگ سوار بودند و شعار می‌دادند. پس از طی مسافتی، پلیس اطراف این گاری (چهارچرخه) را گرفت و خواست که تظاهرکنندگان متفرق شوند که ناگهان انفجاری صورت گرفت، یک مامور پلیس کشته شد و چند کارگر و پلیس نیز مجروح شدند. این حادثه سبب شد که پلیس دست به تیراندازی به سوی جمعیت بزند و کشتار صورت گیرد. آمار کشته‌شدگان اعلام نشده‌است ولی اسامی انبوه مجروحان در دست است. پلیس با اعمال خشونت موفق شد جمعیت را پراکنده سازد. در پی این حادثه، هشت تن به عنوان مسبّب دستگیر شدند که پنج نفر از آنان کارگر مهاجر آلمانی و یکی هم آلمانی تبعه آمریکا بود. دادگاه یکی از این دستگیرشدگان را به ۱۵ سال حبس محکوم کرد و بقیه محکوم به اعدام شدند که فرماندار ایالت مجازات دو تن از آنان را به حبس ابد تخفیف داد. یکی از محکومان به اعدام، پیش از اجرای حکم خودکشی کرد و چهار نفر دیگر به دار آویخته شدند.

با رسیدن اخبار مربوط به این تظاهرات، کشتار و اعدام به سایر کشورها، در گوشه و کنار جهان مراسم یادبود برگزار و هر سال هم تکرار شد که به تدریج اول ماه مه، روز جهانی کارگر عنوان گرفت. چون اعدام‌شدگان شیکاگو عمدتا آلمانی بودند، در سال 1933حزب نازی آلمان روز اول ماه مه را روز ملی و تعطیل عمومی اعلام کرد.

منابع:

ویکی پدیا

http://www.iranianuk.com

http://www.basijnews.ir/


برچسب‌ها: کارگران
[ سه شنبه 12 ارديبهشت 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

سرزمین زیبای جنگ و آشوب..

منبع:http://www.bartarinha.ir


برچسب‌ها: طبیعت
[ جمعه 9 ارديبهشت 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

پلیس شیلی در حال مقابله با تظاهرات فعالان زن در روز جهانی زن در سانتیاگو شیلی 

منبع: مجله ی اینترنتی جرقه


برچسب‌ها: خشونت علیه زنان
[ جمعه 8 ارديبهشت 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

ای هم جنسان.. در آینه ی من، نیمه ی پنهان خویش را بنگرید. خاکم کنید و سنگسار

به جرم آشکار بودنم. به جرم خود بودنم..


برچسب‌ها: فتودردخشونت علیه زنان
[ پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

قدرت رسانه..


برچسب‌ها: نکته ها
[ پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

مرد زندانی می خندید. شاید به زندانی بودن خویش و شاید به آزادی من. راستی زندان کدام سوی میله هاست؟!

(نقل از ارنستو چگوارا)


برچسب‌ها: نکته ها
[ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

برو کار می کن مگو چیست کار..!!

 

مزد کارگر را پیش از آنکه عرقش خشک شود بپردازید.
(از یکی از بزرگان دین)

منابع:

http://ciasatt.blogspot.com

http://haghighatnews21.wordpress.com

http://www.khabaronline.ir


برچسب‌ها: کارگران
[ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

اگر بر زندگیم نقطه ی پایان نمی گذارم؛ ترسم از مرگ نیست. ترسم از این است که اگر بار سنگین اندوهم را بر زمین ننهاده بمیرم؛ سنگینی این رنج عظیم تا ابد بر روح احتمالیم باقی بماند..


برچسب‌ها: کمدی واژه ها
[ سه شنبه 5 ارديبهشت 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

بی تو نوخته ییکم

چه رخه ده ده م له ناو جوغزیکی مه زندا

له گه ل تو

جوغزی دنیا ویک دیته وه و

ده بیته ئه نگوستیله ییک

له په نجه ی پیتیکی مندا..

 

ترجمه:

بی تو نقطه ای هستم

سرگردانم در دایره ای بزرگ

با تو

دایره ی جهان در هم فشرده می شود و

می شود انگشتری

در انگشت یک حرف من..


برچسب‌ها: شعر کردی
[ شنبه 2 ارديبهشت 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

همیشه راهی هست

ای ناامید آخرین بن بست

جاری کن بیهودگی را

گر به خشمی ز فُحش امید

ور دگر باره تو را میلی به نشخوار است

فراموشت مباد انجام:

همیشه راهی هست..


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ پنج شنبه 29 فروردين 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است/ با دوستان مروّت با دشمنان مدارا


برچسب‌ها: نکته ها
[ دو شنبه 28 فروردين 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

امروز یکی از دوستا خاطره ای تعریف کرد که همین چند وقت پیش اتفاق افتاده بود:

می گفت یه روز مادرش از توی کوچه میاد تو خونه و می زنه زیر گریه. هر چی بهش میگن چی شده، بنده خدا نمی تونسته جواب بده و بغض راه گلوشو گرفته بوده. آخر سر که بهش اصرار می کنن، اونم می گه همین حالا تو کوچه با یکی از زن های همسایه در مورد گرونی حرف می زدم که صحبت به گرون شدن گوشت کشید. در این وقت یه دختر بچه که ظاهراً از یه محله ی دیگه بوده می پرسه:

- ببخشید خانوم گوشت چیه؟

اینام با تعجب بهش نیگاه می کنن و یکیشون ازش می پرسه:

- چطور تو نمی دونی گوشت چیه؟

بچه م جواب می ده:

- نه آخه بابا همه ش سبزی و گوجه میاره خونه. تا حالا از این چیزا نیاورده نمی دونم چیه..!

بعد مادر دوستمون هم سریع برمی گرده خونه و می زنه زیر گریه..

***

وقتی دوستمون این خاطره رو تعریف کرد مثل هزاران بار دیگه به فکر فرو رفتم که ای خدا:

تو مملکتی که

ذره ذره ی خاکش دُرّ و گوهره،

حجم گازی که داره از اکسیژن بیشتره،

اگه تو حیاط خونتون چاه بزنی بعید نیست که زودتر از آب به نفت برسی،

و غربیا - همون از ما بهتران (!)- با خاویار و پسته و زعفران و فرش و همه ی استعدادهای انسانی ما دارن صفا می کنن و «زندگی» می کنن؛

اون وقت چرا باید

چرا باید

چرا باید دختربچه ای که ایرانیه، شناسنامه ی ایرانی داره، پدر و مادرشم مسلمانن، مثل هزاران کودک دیگه آرزو داره، نیاز داره چون یک «انسانه»؛ این وضعش باشه؟؟؟؟ اون چه خطایی کرده؟؟ اگه آهی از سر حسرتِ یه لقمه غذای خوب، یه دست لباس نو یا یه عروسک قشنگ بکشه؛ این آه دامن چه کسی یا چه کسانی رو می گیره؟؟ پس چرا اون کسا به خودشون نمیان؟؟ چرا؟؟؟

بذارید یه خاطره ی دیگه م تعریف کنم که همین امروز یکی دیگه از دوستا تعریف کرد:

می گفت همین دیروز پریروز جلوی یکی از عابربانکا مردی رو می بینه که ازش می پرسه: یارانه ی این ماه رو دادن یا نه. اینم میگه نه ندادن. اونم می گه ولی یه مبلغی تو حساب هست که بعداً واریز کردن شما رو به خدا واسم بکشید بیرون. - منظورش اون 28تومنی بوده که فعلاً کسی نمی تونه برداشت بکنه - این دوستمون هم بهش می گه ولی این کار انجام شدنی نیست چون دولت خودش این امکان رو نداده و فعلاً نمیشه. مرده هم دلش می گیره و میگه: به خدا الآن چند روزه که ما تو خونمون غیر از نون خشک چیزی واسه خوردن نداریم. اگه امروز نتونم این پول رو برداشت کنم دیگه نمی دونم واسه بچه هام چیکار باید بکنم..

و من باز هم هزاران چرا از خودم پرسیدم و ناراحت شدم و به زمین و زمان فحش دادم و بعــــــــــــــــــــــــد: آهسته فراموش کردم.................!!!!!!


برچسب‌ها: دردنوشته هافقر
[ یک شنبه 27 فروردين 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

دوستان دورترین!

در این پست جدید، موضوعی قدیمی را مطرح می سازم که بی شک تاریخچه ی آن به دوران نخستین تمدن ها باز می گردد. منظورم شکنجه است. به معنی زجر دادن مجرمین یا متهمین برای تأدیب و یا احیاناً گرفتن اقرار. یکی از سیاه ترین دوران های تاریخ بشر، دوران سده های میانه یا قرون وسطی است. در این دوران تاریکی و وحشت، زعمای کلیسا و آنانی که بر مصدر امور جامعه حاکم بودند؛ با همراهی و مساعدت مبتکران و مخترعین ابزارهایی برای آزار و شکنجه ی زندانیان ساخته و به کار انداختند که نماد کاملی از درنده خویی و درجه ی ستمگری و بی رحمی بشر را به نمایش می گذارند. در پست جدید، به نقل از سایت http://www.download.wwp.ir بعضی از وسایل شکنجه و چگونگی کاربرد آنها از نظر خواهد گذشت. امید است با پرداختن به این زوایای تاریخ و به عبارت دیگر ماهیت بشری، بهتر بتوان کوشید تا جهان بهتری برای زیستن ساخت.


برچسب‌ها: زندان و شکنجه
ادامه مطلب
[ جمعه 25 فروردين 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

چه زیبا سخن می گوییم آنگاه که قصد داریم اوج انسانیت و فضایل اخلاقی فرهنگمان را به رخ دیگران بکشیم. سخن فردوسی را گواه می آوریم که:

میازار موری که دانه کش است / که جان دارد و جان شیرین خوش است

ولی چون واقعیات را می بینیم؛ حکایت چیز دیگری است و به ناگاه در می یابیم که شعر فردوسی حکایت گر فقر و دردی است که در فرهنگ ما از گذشته های دور ریشه دوانده است.. اکنون سال هاست که بسیاری از حیوانات و جاندارن حیات وحش ایران رخت از این خاک برکشیده اند و نسلشان با شکار بی رویه منقرض گردیده است. وقتی در تاریخ هزاران ساله ی حکومت های این سرزمین، شکار به عنوان یکی از تفریحات و سرگرمی های شاهان و امیران به شمار آمده؛ به روشنی می توان دریافت که دیگر تکلیف باقی مردم چه بوده است:

 

اگر  ز  باغ  رعیت  مَلِک خورد سیبی

بر آورند  غلامان   او  درخت   از   بیخ

به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد

زنند  لشکریانش  هزار  مرغ  به سیخ

  ( باب اول گلستان / حکایت 19 )

 

دیروز شاهی بود و مراسم شکاری، و امروز در عصر جدید قانونی است برای شکار همگانی

در سال 90 مجلس هشتم هدیه ای به حیات وحش ایران بخشید تا صد چندان زندگی جانداران شیرین جان را با تهدید مرگ رو به رو سازد.

 

«دیده بان حقوق حیوانات: شاید به جرآت بتوان گفت صدور مجوز قانونی سلاح شکاری که هدیه مرگبار مجلس هشتم به حیات وحش بود بدترین اتفاق زیست محیطی بود که در سال ۹۰ رخ داد زیرا به اعتقاد کارشناسان محیط زیست این اقدام زمینه‌ساز شکار بی رویه و نابودی همین اندک باقی‌مانده از گونه‌های درخطر انقراض است.

به گزارش مهر، سی ام بهمن ماه سال گذشته آخرین روز از مهلت ۳ ماهه‌ای بود که براساس آن افراد واجد شرایط و دارای اسلحه‌های شکاری غیرمجاز می توانستند در مرکز سلاح و مهمات وزارت دفاع ثبت نام کرده و مجوز سلاح شکاری دریافت کنند.»

منابع خبر و عکس ها:

http://www.tabnak.ir

http://arw.ir

 

 


برچسب‌ها: محیط زیست
[ پنج شنبه 24 فروردين 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

باز باران

 با ترانه

با گوهر های فراوان

می خورد بر بام خانه

 

من به پشت شيشه تنها

ايستاده :

در گذرها

رودها راه اوفتاده.

 

شاد و خرم

يک دوسه گنجشک پرگو

باز هر دم

می پرند اين سو و آن سو

 

می خورد بر شيشه و در

مشت و سيلی

آسمان امروز ديگر

نيست نيلی

 

يادم آرد روز باران

 گردش يک روز ديرين

خوب و شيرين

توی جنگل های گيلان:

 

کودکی دهساله بودم

شاد و خرم

نرم و نازک

چست و چابک

 

از پرنده

از چرنده

از خزنده

بود جنگل گرم و زنده

 

آسمان آبی چو دريا

يک دو ابر اينجا و آنجا

چون دل من

روز روشن

 

بوی جنگل تازه و تر

همچو می مستی دهنده

بر درختان می زدی پر

هر کجا زيبا پرنده

 

برکه ها آرام و آبی

برگ و گل هر جا نمايان

چتر نيلوفر درخشان

آفتابی

 

سنگ ها از آب جسته

از خزه پوشيده تن را

بس وزغ آنجا نشسته

دمبدم در شور و غوغا

 

رودخانه

با دوصد زيبا ترانه

زير پاهای درختان

چرخ می زد ... چرخ می زد همچو مستان

 

چشمه ها چون شيشه های آفتابی

نرم و خوش در جوش و لرزه

توی آنها سنگ ريزه

سرخ و سبز و زرد و آبی

 

با دوپای کودکانه

می پريدم همچو آهو

می دويدم از سر جو

دور می گشتم زخانه

 

می پراندم سنگ ريزه

تا دهد بر آب لرزه

بهر چاه و بهر چاله

می شکستم کرده خاله

 

می کشانيدم به پايين

شاخه های بيدمشکی

دست من می گشت رنگين

از تمشک سرخ و وحشی

 

می شنيدم از پرنده

داستانهای نهانی

از لب باد وزنده

راز های زندگانی

 

هرچه می ديدم در آنجا

بود دلکش ، بود زيبا

شاد بودم

می سرودم :

 

" روز ! ای روز دلارا !

داده ات خورشيد رخشان

اين چنين رخسار زيبا

ورنه بودی زشت و بی جان !

 

" اين درختان

با همه سبزی و خوبی

گو چه می بودند جز پاهای چوبی

گر نبودی مهر رخشان !

 

" روز ! ای روز دلارا !

گر دلارايی ست ، از خورشيد باشد

ای درخت سبز و زيبا

هرچه زيبايی ست از خورشيد باشد ... "

 

اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چيره

آسمان گرديده تيره

بسته شد رخساره خورشيد رخشان

ريخت باران ، ريخت باران

 

جنگل از باد گريزان

چرخ ها می زد چو دريا

دانه های گرد باران

پهن می گشتند هر جا

 

برق چون شمشير بران

پاره می کرد ابرها را

تندر ديوانه غران

مشت می زد ابرها را

 

 روی برکه مرغ آبی

از ميانه ، از کناره

با شتابی

چرخ می زد بی شماره

 

گيسوی سيمين مه را

شانه می زد دست باران

باد ها با فوت خوانا

می نمودندش پريشان

 

سبزه در زير درختان

رفته رفته گشت دريا

توی اين دريای جوشان

جنگل وارونه پيدا 

 

بس دلارا بود جنگل

به ! چه زيبا بود جنگل

بس ترانه ، بس فسانه

بس فسانه ، بس ترانه

 

بس گوارا بود باران

وه! چه زيبا بود باران 

می شنيدم اندر اين گوهرفشانی

رازهای جاودانی ،پند های آسمانی

 

" بشنو از من کودک من

پيش چشم مرد فردا

زندگانی - خواه تيره ، خواه روشن -

هست زيبا ، هست زيبا ، هست زيبا ! "



برچسب‌ها: شعر فارسی
[ پنج شنبه 24 فروردين 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

و آنچه لاجرم به جایی نرسد، فریـــــــــــــــــــــــاد است..

 


 

منابع عکس ها:

تصاویر سوریه 

http://www.iran-emrooz.net

http://www.irangreenvoice.com

تصاویر فلسطین: 

http://www.fararu.com

http://www.rohama.org

http://www.terisr.50webs.com

http://centreofthepsyclone.wordpress.com

http://northshorewoman.blogspot.com


برچسب‌ها: جنگ
[ چهار شنبه 23 فروردين 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

و آن هنگام که تنم را در گذرگاه های وطنم لبخندزنان به حراج گذاشتم؛ روحم چه غریبانه می گریست..


برچسب‌ها: فتودردفقر
[ سه شنبه 22 فروردين 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]
صفحه قبل 1 ... 6 7 8 9 10 ... 23 صفحه بعد
درباره وبلاگ

چه آسان شعر می‌سراییم و از انسانیت و حقوق بشر و صدها واژه‌ی از تداعی افتاده‌ی رنگین دیگر دم می‌زنیم. اما آن سوتر از دیوار بلند غرورمان، فراموشی‌مان و روزمرّه‌گی‌مان شعرها کشتار می‌شوند. انسانیت و حقوق بشر در گنداب‌ها دست و پا می‌زند و قاموسی به حجم تاریخ دور و نزدیک از واژگان زنده؛ گرد فراموشی می‌گیرد. چه ساده فراموش می‌کنیم مرگ «شعر» در جامه‌ی انسان را.. آری.. از شعرستانیم و از شعر بی‌خبر و از نزدیک‌ترین‌ها چه دورترین..
امکانات وب