دورترین 
صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز

چند نکته برای مسافر کوچکی که دیروز چهارشنبه چهاردهم فروردین سال یکهزار و سیصد و نود و دوی کوچ خورشیدی ساعت حدود سه و بیست دقیقه ی عصر پای بر دنیای زندگی من در این کره ی گردنده نهاده است:

خـــــــــــــــــــــــــــوش آمدی

و

- چنانچه توانستی مرا ببخش چون شایستگی میزبانیت را نداشتم و با این حال پذیرای تو در این جهان باورنکردنی شدم.

- چنانچه توانستی مرا ببخش اگر نامی که برایت برگزیده ام چندان دلپسندت نبود.

- تو را بسیار دوست می دارم و این هنر نیست چون مجری ساده ی قانون طبیعتم ولی چنانچه تو مرا در کهنسالی دوست بداری، بسی انسانی و اخلاقی خواهد بود چرا که شاید قانونی جز قانون ضعیف انسان و اخلاق بر تو حکم نرانده است.

- به جرئت می گویم که پس از پیمودن راه های بیشمار و تجارب گوناگون فکری، بدین نتیجه دست یافته ام که تنها دو چیز در این جهان، به حق شایسته ی ستایش اند:

عشق و خِرَد

که بر خلاف ظاهر، هرگز در آنها تناقضی نیست و تمام فضیلت ها و شایستگی های انسانی را می توان از این دو نتیجه گرفت.

پس اگر خواهان تجربه ای شایان اتکا در زندگی هستی؛ اینان را از من پذیرا باش تا آنگاه که شاید خود به تجربه ای زیباتر، والاتر و از آن خویش دست یابی..


برچسب‌ها: نکته های زندگی
[ پنج شنبه 15 فروردين 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]
صادق محصولی در فهرست ۱۰ثروتمندایرانی
هر چند این نخستین‌بار نیست که نام محصولی به واسطه ثروتش بر سر زبان‌ها می‌افتد او یک‌بار هم در مجلس هفتم به واسطه همین ثروت مورد نقد نمایندگان مجلس قرار گرفته بود. صادق محصولی وزیر کشور دولت نهم که به جای «علی کردان» به وزارت کشور رفت، در دولت دهم جای خود را به «نجار» داد و به عنوان وزیر رفاه و تامین اجتماعی انتخاب شد.
پیش‌تر احمدی‌نژاد، «فاطمه آجرلو» را برای این سمت معرفی کرده بود که با رای عدم اعتماد نمایندگان از این سمت باز ماند. اما با انحلال وزارت رفاه، او به عضویت شورای مرکزی «جبهه پایداری» در آمد. ثروت محصولی چه آن زمان که به عنوان وزیر منتظر رای اعتماد مجلس بود، چه امروز که تنها یک عضو جبهه پایداری است، مورد سوال و حاشیه‌ساز بوده است. حالا پایگاه خبری «فرانت لاین» اعلام کرده که در سال ۲۰۰۵ ثروت صادق محصولی به ۱۶۰‌میلیون دلار رسیده است و دانشنامه آزاد الکترونیکی ویکی‌پدیا که بخش بزرگ اخبار خود را از داده‌های مردمی دریافت می‌کند، از او در فهرست ۱۰ ثروتمند ایرانی نام برده که اکنون در کشور زندگی می‌کنند.

در این رده‌بندی اسامی ایرانیانی که حداقل ۱۰۰میلیون دلار آمریکا ثروت دارند، دیده می‌شود. محصولی از دوستان قدیم احمدی‌نژاد و رییس ستاد انتخاباتی او در نهمین دوره انتخابات ریاست‌جمهوری بود. «روح‌الله حسینیان» از حامیان محصولی در مجلس هشتم زمانی، در پاسخ به سوالی مبنی بر احتمال استفاده از پول محصولی به نفع تبلیغات انتخاباتی احمدی‌نژاد گفت: «اصولگرایان باید یک نفر پولدار داشته باشند تا از آنها حمایت کند تا بتوانند رای بیاورند.» ثروت محصولی در جلسه رای اعتماد به او برای تصدی پست وزارت نفت آنقدر با مخالفت نمایندگان روبه‌رو شد که او در نهایت مجبور به انصراف شد. همان زمان شایعاتی از سوی سایت خبری «تابناک» مطرح شد که محصولی ثروت خود را حدود ۱۶۰‌میلیارد تومان اعلام کرده‌است که آن را طی ۱۰ سال ساخت‌وساز مسکن به دست آورده‌است. اما محصولی این رقم را تکذیب کرد. اما پیش از آن در سال ۱۳۸۴ «علی عسگری» نماینده وقت مشهد در مجلس هفتم با طرح پرونده ۶/۵‌میلیون دلاری وی درخصوص نفت تاجیکستان اعلام کرد که این موضوع در کمیسیون اصل ۹۰ در حال پیگیری است محصولی اعلام کرده که در ۴۴ مزایده شرکت کرده و تنها در سه مزایده برنده شده و درآمدهای او حاصل آن مزایده‌ها است.

امیرحسین قاضی‌زاده هاشمی، نماینده مشهد اما در پاسخ منتقدان ثروت محصولی گفت: سرمایه وی از راه مشروع کسب شده که بخشی از آن را با کمک تعدادی از بچه‌های جنگ صرف راه‌اندازی موسسه خیریه‌ای به منظور سرپرستی از ۴۰ خانواده بی‌سرپرست و ۴۰۰ کودک یتیم کرده‌ است. صادق محصولی چندی پیش درباره ثروت خود به «ایسنا»‌گفت: «در اسلام نسبت به تولید ثروت نظر مثبت است؛ اما چگونه خرج کردن آن نیز مهم است؛ بنابراین نه‌تنها باید از راه مشروع به دست آمده باشد، بلکه باید در راه مشروع نیز مصرف شود.»

حالا زمانی که نام صادق محصولی در فهرست ثروتمندان ایرانی وجود دارد، گفته می‌شود او مبلغی معادل ۴۵۰میلیون ریال به عنوان خمس شرعی به مراجع پرداخته و از آن در جهت تبلیغ جبهه پایداری انقلاب اسلامی استفاده کرده است. اما واکنش محصولی به این موضوعات سکوت است. او این روزها بیشتر سرگرم معرفی کاندیدا در جبهه پایداری است.

منبع خبر:http://www.baharnews.ir

تأکید با رنگ قرمز از نویسنده ی وبلاگ است. یاد داستان ملانصرالدین می افتم که با عصایش به زمین کوبید و گفت اینجا وسط جهان است. اگر باور ندارید اندازه بگیرید! آری.. اگر شما هم سخنان آقای محصولی و امثال ایشان را باور ندارید؛ بفرمایید اندازه بگیرید البته با دستها و دهان بسته!

برچسب‌ها: صادق محصولیملانصرالدینپراکنده ها
[ شنبه 10 فروردين 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

بس دلم تنگ است امشب مهربانا باز پرس

باغ دل بگرفته آتش باغبانا باز پرس


جور گردون بار دیگر کرده بر جانم هجوم

بی تو من جان در نخواهم برد جانا باز پرس


روزهایی رفت و پیغامی نمی آید ز تو

مردم از این انتظار بد فغانا باز پرس


گرچه خاموشی ولیکن آگهی از حال ما

التفاتی بهر حق کم گوی دانا باز پرس


تا به کی آخر بسوزم اندر این حرمان تو

ره بگردان سوی ما رود روانا باز پرس


هر دو عالم بی ثمر می افکند پیشش به خاک

شب چه سازد بیش از این آسمانا باز پرس


برچسب‌ها: شعر فارسیجداییدوریشعرهای شبغزلشعر
[ سه شنبه 6 فروردين 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

دوستی با هر که کردم خصم مادرزاد شد

آشیان هر جا گزیدم لانه ی صیّاد شد


آن رفیقی را که با خون جگر پروردمش

عاقبت او بر سر دار آمد و جلاد شد

 

(شاعر نامعلوم)


برچسب‌ها: شعر فارسی دوستی دروغ
[ دو شنبه 5 فروردين 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

در این دریای پر نیرنگ

صداقت خشکی گم گشته ی پرتیست

در این صحرای پر وحشت

رفاقت کیمیای جرعه ی آبیست

 

(از ش ش شب)

[ جمعه 2 فروردين 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

تا بهار دلنشین،آمده سوی چمن
ای بهـــار آرزو بر ســـرم سایه فکن
چون نسیم نوبهار بر آشیــــانم کن گـــذر
تـــا که گلبـــاران شـــود کلبــه ی ویـران من
  

 

تا بهار زندگی آمد بیا آرام جان
تا نسیم از سوی گل آمد بیا دامن کشان
چون سِپندم بر سر آتش، نشان بنشین دمی
چون سرشکم در کنار،بنشین نشان سوز نهان
 

 

تا بهار دلنشین،آمده سوی چمن
ای بهـــار آرزو بر ســـرم سایه فکن
چون نسیم نوبهار بر آشیــــانم کن گـــذر
تـــا که گلبـــاران شـــود کلبــه ی ویـران من
 

 

بــازآ ببین در حیرتم،بشــکن سکوت خلوتم
چون لاله ی صحرا ببین،بر چهره داغ حسرتم
ای روی تـــــــو آیینه ام،عشقت غـــمِ دیرینـــه ام
بـــــــازآ چـــو گل در این بهار،سر را بِنِـــه بر سینه ام

تا بهار دلنشین،آمده سوی چمن
ای بهـــار آرزو بر ســـرم سایه فکن
چون نسیم نوبهار بر آشیــــانم کن گـــذر
تـــا که گلبـــاران شـــود کلبــه ی ویـران من


برچسب‌ها: شعرشعر فارسیشعر درباره ی بهارترانه های استاد بنان
[ پنج شنبه 1 فروردين 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

«اگر نیمی از آنچه که بر سر مردم کردستان عراق آمده بر سر شما می آمد؛ یک ماه که سهل است، یک روز نیز دوام نمی آوردید.»

این سخن مکرر جوانی عراقی خطاب به راننده و ما بود که در اتومبیل سواری در ردیف جلو نشسته و از گفته ی راننده بسیار برافروخته و رنجیده خاطر به نظر می رسید. راننده ی کرد ایرانی لحظاتی قبل به مزاح به وی گفته بود اگر پلیس راه مرا جریمه کرد که چرا در کنارم دو نفر را سوار کرده ام؛ خوب شما جریمه را پرداخت خواهید کرد چون پولدارید! معلوم است که کنایه ی راننده به اوضاع چند سال اخیر کردستان عراق بود که در نتیجه ی فروش مستقیم نفت و فعالیت کمپانی های خارجی، درآمد بسیار هنگفتی نصیب مردم آن دیار گردیده است. به گونه ای که گفته می شود هم اکنون هزاران نفر از مردم کرد ایرانی در کردستان عراق، به دلیل درآمد بالاتر در آنجا مشغول به کار و فعالیتند. از کارگران ساده و نیمه ماهر ساختمانی گرفته تا تحصیلکردگان، معلمین مهاجرت کرده و افراد دیگر با تخصص های گوناگون. هرچند البته این بسی مایه ی خوش وقتی است که مردم کردستان عراق پس از سال ها رنج و سختی و دشواری های عدیده ی ناشی از زیستن در زیر سلطه ی دیکتاتوری همچون صدام حسین و داشتن تجربه های تلخ انفال و بمباران شیمیایی حلبچه، که غیر از خرابی های جنگ، شاید بیش از صدها هزار نفر کشته و معلول برجای گذاشته، هم اکنون توانسته اند اندکی بیاسایند و طعم رفاه و آسایش را بچشند. 

اما به رغم اینها و در این خصوص برای نگارنده از مدت ها پیش پرسش هایی که البته پاسخ بدانها چندان دشوار نیست مطرح بوده و هست: اینکه آیا سرازیر شدن درآمدهای نفتی بدین شکل به سوی مردم که ایشان را بیش از هرچیز به مصرف گرایی صرف و دور شدن از کار و تولید اقتصادی سوق می دهد؛ در جهان کنونی مقبول و مطلوب است؟ چه آثار سوئی بر فرهنگ کنونی و زندگی نسل های آینده ی آن سامان خواهد نهاد؟ آیا دولت میهنی کردستان عراق با وجود در دست داشتن یک فرصت درخشان تاریخی در مقطع کنونی، با سیاست های فعلی خود، در داوری آیندگان و روشن اندیشان کنونی، نمره ی قبولی خواهد گرفت؟ آیا عدم توجه به زیرساخت های کلان اقتصادی و بهره گیری از ظرفیت های قابل توجه اقلیم کردستان و نیز بها ندادن شایسته به تربیت نیروهای متخصص بومی و در مجموع، به هدر دادن سرمایه های انسانی، می تواند توجیهی ولو سطحی داشته باشد؟ آیا دولتمردان کردستان عراق، بهتر آن نبود که به جای مناقشات و رقابت های صرف سیاسی و البته در اصل بیشتر بر سر تقسیم منافع و ثروت های آن سرزمین، اندکی به خود آیند و حیثیت سابقه ی مبارزاتی سالیان دراز خود را یک شبه در قمار منافع شخصی درنبازند و در عوض مسؤلیت خطیر خود را در قبال ملت کرد و نسل های آتی آن فراچشم آورده و در راستای توسعه و پیشرفت همه جانبه ی سرزمین خویش بکوشند؟  

بازگویی های مشاهدات کسانی که از ایران به کردستان عراق سفر کرده اند؛ گویای وضعیت سؤال برانگیز اجتماعی آن است. نکته ی مشترک تمام این بازگویی ها تنها یک چیز است: مصرف گرایی شدید و فارغ از تولید. نمود روشن این وضعیت، بلااستفاده رها شدن دشت های حاصلخیز مجاور دریاچه ی دربندیخان در شهرزور کردستان است که زمانی سالانه هزاران تن محصول کشاورزی و جالیزی از آن برداشت می شد و یکی از مهمترین قطب های کشاورزی کل کشور عراق بود ولی در چند سال اخیر شاید حتی یک وجب از آن نیز به زیر کشت نرفته است. آن جوان کرد عراقی و دو نفر کرد عراقی همسفر دیگر ما در جریان بحثی که البته خود وی آغازگر آن بود؛ به عنوان شاهد عینی به نکات جالب و البته شاید نسبتاً به حاشیه رفته ای در خصوص اوضاع کنونی کردستان عراق اشاره کردند از جمله:

- میزان فساد گسترده ی مالی در بین سران و دولتمردان کردستان، رابطه بازی به جای ضابطه مندی و قانون مداری (به عنوان مثال به کاخ های متعدد تازه ساخت متعلق به مقامات و سران حکومت در شهر سلیمانیه و گردشگاه ها و مراکز توریستی سراسر کردستان اشاره کردند)

- نبود عدالت اجتماعی برخلاف ادعاهای مطرح شده در رسانه های رسمی حکومت کردستان عراق (به عنوان مثال اشاره شد به اینکه خانواده هایی یافت می شوند که تمام اعضای آن که شامل کودکان نیز می گردد؛ از دولت حقوق دریافت می نمایند و در عین حال خانواده های بی سرپرستی نیز هستند که هیچیک از اعضای آنها هیچگونه مستمری ای دریافت ننموده و مادر خانواده مجبور است از طریق خدمتکاری و پختن نان برای خانواده های نوع نخست امرار معاش نماید)

- خلاف واقع بودن بسیاری از تبلیغات رسانه ها و شبکه های ماهواره ای کردستان در خصوص دفاع و پیگیری حقوق شهروندی مردم (مثلاً به تبلیغاتی بودن برنامه هایی اشاره شد که طی آن گروهی متشکل از بازرسین بهداشت و نظارت بر اصناف، به وضعیت عمومی و بهداشتی کسبه و فروشگاه های عرضه ی مواد غذایی با جدیت رسیدگی می نمایند. گفته شد که در برابر یک مورد از چنین رسیدگی هایی، ده ها و صدها مورد دیگر بدون رسیدگی می ماند و حتی در این خصوص آماری ارائه دادند)

- مطلوب نبودن آزادی بیان و اعتراضات مدنی برخلاف ادعاهای مطرح شده در کانال های ماهواره ای کردستان. ( از جمله اشاره شد به اینکه دولت کردستان، صرفاً به آن نوع از اعتراضات مدنی و راهپیمایی های خیابانی اجازه ی تشکیل می دهد که به گونه ای نمایشی منافع سیاسی دولت را در رابطه با دولت های غربی تأمین نماید و یا اینکه در مطبوعات و روزنامه ها صرفاً آن دسته از نویسندگان و روزنامه نگاران می توانند آزادانه بنویسند و دست به نقد بزنند که معروف و شناخته شده بوده و لذا حکومت کردستان نتواند چندان مانع کار ایشان گردد در صورتیکه افراد گمنام چنین امکانی ندارند)

البته بعید نیست که دقت گفته های این سه نفر کرد عراقی که حتی دو نفر از ایشان بنا به اظهار خود، از دولت کردستان حقوق دریافت می نمودند؛ جای بحث داشته باشد. اما بگذارید در ادامه ی این یادداشت مختصر به دو نکته اشاره کنم که شاید زمینه ی بهتری برای تأیید سخنان ایشان فراهم سازد:

1- سال هاست که در عرصه ی سیاسی کردستان عراق، نام های آشنایی همچنان تکرار می شوند: از جمله آقایان جلال طالبانی و مسعود بارزانی. و این افراد البته هماره بر این ادعا بوده و هستند که مبارزه ی ایشان، مبارزه ای ملی و در چارچوب منافع ملت کرد بوده است. بسیار خوب! ولی آیا منش و رفتار ایشان نیز همین گفتار و ادعای مطرح شده را ثابت نموده یا قدرت طلبی و منافع شخصی ایشان را؟ بی تردید باید گفت پاسخ مورد دوم است. دست کم می توان به دو دلیل اشاره کرد:

- جنگ های داخلی دهه ی 90 که در اصطلاح فرهنگ سیاسی کرد، بدان نام «براکوژی» (برادر کشی) داده شده است. به راستی آیا دلیلی بالاتر از این لازم است که هرگونه ادعای نامبردگان را مبنی بر اینکه مبارزه ی ایشان در جهت تأمین و حفظ منافع ملت بیچاره ی کردستان عراق بوده؛ به باد انتقاد و استهزاء گرفت؟ آیا نمی بایست به جای آنکه ایشان هم اکنون هر یک در جایگاه و مقام مهمی بر مصدر امور تکیه زده باشند؛ در دادگاه های جنایات جنگی یا جنایت علیه بشریت محاکمه گردند؟ آیا نمی بایست پاسخگوی بازماندگان صدها و هزاران کشته ی جنگ های برادر کشی باشند؟ آیا هیچ یک از ایشان تا کنون حتی به شوخی و تلویحی نیز از ملت کرد عذرخواهی کرده است؟

- حتی بدون در نظر گرفتن این سابقه ی وحشتناک و غیر قابل دفاع و چشم پوشی، آیا این پرسشی در اذهان اندیشمندان آزاداندیش نیست که چرا بالأخره اینان خود را بازنشسته نمی کنند؟ آیا هنوز در جامعه ی جوان کردستان، زمان بر سر کار آمدن و مطرح شدن چهره های جدید و به روز نیست؟ آیا هنوز در کردستان فرد یا افرادی پیدا نمی شوند که به اندازه ی آقای مسعود بارزانی و یا جلال طالبانی از سیاست سررشته داشته و بتوانند منافع ملت کرد را تشخیص دهند؟ چرا باید کردستان عراق نیز همچون هر حکومت دیکتاتوری دیگر، در دست عده ی قلیلی قبضه گردیده باشد؟ چرا اینان و امثال اینان از مبارزان خوشنامی همچون نلسون ماندلا نمی آموزند؟ چرا این گفته ی نیچه را نمی شنوند که: آنگاه که خوشترین مزه ها را داری، مگذار تو را تمام بجوند و دور اندازند؟ طنز جالبی نیز که در مورد آقای طالبانی وجود دارد و قدرت خواهی مطلق شخص ایشان را بیش از پیش ثابت می کند؛ این است که با وجود اینکه حدود 50 سال سنگ کردستان و کرد را بر سینه زده است؛ هنگامی که یک مقام تشریفاتی، نمایشی و فرا کردی همچون ریاست جمهوری عراق را به وی پیشنهاد می کنند؛ بدون کمترین تردیدی می پذیرد و تنها توجیهی که در این خصوص، خود و طرفدارانش دارند؛ این است که ایشان نخستین کردی است که در چنین جایگاهی قرار می گیرد و این مایه ی افتخار است و البته ایشان در این مقام تشریفاتی دایه ی عراق بودن، بهتر می تواند به کرد و منافع ملی آن خدمت کند!! توجیهی که البته خرد هیچ اندیشمند آزاداندیشی را راضی نمی کند. بدین ترتیب نتیجه ای جز این نمی توان گرفت که انگیزه ای جز قدرت طلبی شخصی، در ورای حضور همیشگی سیاستمداران کهنه کار کُرد قرار ندارد.

2- نکته ی دومی که اینجانب بر آن انگشت می گذارم البته فقط بیانگر یک تردید است که بی شک جای بحث دارد و آن این است که بالأخره هرچه باشد، مردم کردستان عراق کردند و مردم کردستان ایران(کردستان به معنای مرزهای زبان و فرهنگ کردی) نیز کردند. خوب! آیا مگر می شود که این دو که در دو سوی یک مرز زندگی می کنند و دارای تعاملات و اشتراکات فرهنگی بی شماری از نظر ضعف و قوت بوده و به قول معروف یک روحند در دو بدن، در عرض چند سال چنین از نظر فرهنگ شهرنشینی آنگونه که در رسانه های کردستان عراق نمایانده می شود؛ فاصله گرفته باشند؟ آیا تغییر ریشه ای یک فرهنگ در عرض چنین مدت کوتاهی ممکن است؟ آیا تساهل و مدارای مذهبی و فکری، به راستی چنین با شتاب توانسته است که در کردستان عراق -خصوصاً با سابقه ای که از بنیادگرایی و تعصبات خشونت آمیز فرقه ای در چند سال گذشته از آن در یادها مانده است- عرفی گردد؟ اینجاست که اینجانب شخصاً در اتخاذ موضع مثبت به گونه ی دیگران در خصوص اوضاع کردستان عراق مردد می باشم و براین گمانم که شاید در این مورد نیز ضرب المثل معروف صدای دهل شندین از دور خوش است، مصداق داشته باشد! هرچند البته نمی خواهم به بدبینی متهم گردم ولی داده های در دسترس، حداقل مرا بر آن می دارد که از قضاوت شتابزده خودداری نموده و در انتظار آینده بمانم..       


برچسب‌ها: نقدکردستان عراقجلال طالبانیمسعود بارزانیبراکوژیبرادرکشیمصرف گرایی
[ شنبه 19 اسفند 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

باد

توفان

شب

چه توفانی!

*
زوزه کشان می تازد

بر در و دیوارهای شهر

بر بام و پنجره ی دخمه ام

چه بد بادی!

*
اندیشه ام

احساسم

وجودم

معمایی

*
نه سکوت است و نه فریاد

فریاد!

نفرین بر این بودن

باد

باد..


برچسب‌ها: نفرینفریاداحساسوجود
[ دو شنبه 14 اسفند 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

چند ساعت پیش در وبلاگی، مطالب جالبی درباره ی آرتمیس زن دریانورد دوران خشایارشاه خواندم. در پایان خواستم نظر خودم را در خصوص مقاله ی یاد شده قرار دهم که شوربختانه با وجود چند بار تلاش، این کار برایم مقدور نشد. در اینجا می خواهم عین نظر خود را در این باره و کلاً مطالب و موارد مشابه درج نمایم:

« هم گوهر مهربان درود. ای کاش منبع موثق این مطلب بسیار جالب را نیز معرفی می فرمودید. بدیهی است حتی اگر نتیجه ی تحقیقات خودتان نیز بوده باشد، باز هم فارغ از منبع و سند به چنین دریافتی از تاریخ ایران نرسیده اید. اما در هر حال می خواهم عنایت حضرتعالی را به چند نکته جلب کنم:

1- استثنا هرگز قانون نیست. بنابراین نمی توان از مورد احتمالی آرتمیس و چند مورد مشابه دیگر، رأی به مطلوب بودن وضعیت زنان در جامعه ی دوران هخامنشی یا ایران باستان داد.

2- مراقب باشیم که در دام دیالکتیک های هگلی در گرفتن مواضع و جبهه گیری ها نیفتیم. به عبارت دیگر چنانچه از تز کنونی و فضای حاکم بر کشور در این دوران راضی نیستیم؛ ناخودآگاه نکوشیم آنتی تزی در برابر آن علم کنیم که چندان از محتوای آن اطمینان نداریم و بدینگونه راه را بر ساقط ساختن حتی حقایق درخشان و البته مسلم تاریخی توسط مخالفان هموار نسازیم.

3- هم گوهر فرهیخته ی من! آیا گمان نمی کنید که سیر حرکت اندیشه و فرهنگ، سیری یک سویه، صعودی و البته برگشت ناپذیر است؟ آیا گمان نمی کنید اگر دوران باستان این سرزمین، همانگونه که مخصوصاً برخی در چند سال اخیر می پندارند؛ درخشان و مترقی بوده است؛ هم اکنون می بایستی ما اوضاعی بس افتخار آمیزتر می داشتیم؟ پس چرا چنین نشده است؟ آیا فرهنگ دوران باستان ما از فرهنگ امروزین ما درخشان تر بوده است؟ آیا اگر چنین می بود و ما مردمانی بودیم نیک پندار، نیک گفتار و نیکو رفتار؛ آنگاه ضرورتی در تبلیغ این اصول توسط کسی همچون زرتشت وجود داشت؟ آیا اگر دروغگویی پیشه و عادت ما نبود؛ داریوش از خدا می خواست که کشور را از دروغ نگاه دارد؟

در نهایت بر این گمانم که حتی اگر بیشتر ادعاهای مطرح شده در چند سال اخیر در باب ایران باستان، مستند به منابع موثق باشند؛ باز هم باید از زاویه ی جدیدی آنها را تحلیل کرد..»

 

[ یک شنبه 13 اسفند 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

 شعری زیبا و تأثیرگذار درباره ی کودکان کار از هم گوهر گرامی غلامرضا نصرالهی

(با سپاس از ایشان که در مورد این شعر اطلاع و اجازه ی انتشار آن را در این وبلاگ داده اند.)

***

کودکان همیشه غایب نیمکت های چشم به راه

در خیابان دود و بوق و دروغ

-         " آقا تو را به خدا بیاین کفشاتونو واکس بزنم "

و کفش هایی که التماس های ماسیده در سرما را عبور می کنند

خیابانی به بزرگی روز جهانی کودک

خیابانی به کوچکی کنوانسیون حقوق کودکان

خیابانی به اندازه ی لبخند های رنگ باخته ی اسکناس های پنجاه تومانی

در آغوش لحظه های دود آلود

و آغوش خالی مادران رختشوی محله های  شمالی

روزهای گرسنگی کم خونی  بی پناهی

-        " شیشه پاک می کنیم فقط صد تومن "

شتاب دست ها و دستمال ها

در خیابان های متراکم خرداد و مرداد

گرمازده ی محبت بی دریغ کولر پژوها و پاترول ها!

کودکان کارگاه و کوره پزخانه

کودکان مزرعه و ساختمان

کودکان امروز و هر روز

کودکان فرداهای نافرجام

و گوری کوچک

و دست های خسته ای که گیسوان خاک را چنگ می زنند


برچسب‌ها: کودکان کارکودکان خیابانی
[ شنبه 12 اسفند 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

اخیراً جناب ایکس (چون ایشان در هیچ نام و تعریفی نمی گنجند) در پاسخ به علل گرانی و تورم و سقوط شدید ارزش پول مملکت طی مصاحبه ای فرمودند:

- پول مردم یک سوم شده در جیب چه کسی رفته است؟ پس یک عده پولدارتر شده اند...

شاید بتوان به جرئت گفت که از بین تمام افاضات و پاسخ های کارشناسانه ی ایشان به پرسش های مطرح شده، این پاسخ که نظر به گفته های پیش و پس از آن با هدف توجیه تورم و گرانی و سقوط ارزش پول کشور صورت گرفت؛ خود به تنهایی کافی است تا باب جدیدی در حوزه ی منطق و اقتصاد گشوده شود که البته این در تخصص کسانی چون اینجانب نیست. فقط آنچه که در این چند سطر می خواهم بدان اشاره کنم، استنتاجی است که می توان از فرمایشات آقای ایکس به عمل آورد:

« تورم و گرانی مشکلی نیست. اصولاً جای انتقاد ندارد چون در تورم و گرانی که قیمت ها بالا می رود، به تعبیر دیگر بدین معناست که پول از جیب عده ای از مردم، به جیب عده ای دیگر از مردم منتقل می شود که این صرفاً یک جابه جایی ساده است. یعنی اگر عده ای از مردم در نتیجه ی گرانی مجبورند پول بیشتری بابت اجناس و کالاهای مورد نیاز خود پرداخت نمایند و البته بدین علت نیز فقیرتر می شوند؛ ابداً اشکالی ندارد چرا که در واقع پول ایشان به جیب کسان دیگر یا به عبارت جناب ایکس، به جیب مردم دیگر رفته است. و اگر آنها فقیرتر شده اند در عوض عده ی دیگری پولدارتر شده اند. خوب کجای این تحلیل اشتباه است؟! معلوم است که هیچ جا! چون در هر صورت مقدار کل پول موجود کم و زیاد نشده است! درست مانند قانون بقای ماده و انرژی در فیزیک! پس این یک قانون فیزیکی است! بسیار خوب.. اکنون از همین تز بی عیب و ریاضی آقای x ، می توانیم دست کم یک نتیجه ی بسیار مهم و البته شگفت انگیز دیگر نیز بگیریم که بدون تردید حقانیت شهرت و اعتبار دیدگاه های آدام اسمیت و میلارد کینز و مارشال و .... را مورد تردید جدی قرار خواهد داد:

 دزدی در هر فرم و شکل آن (از آفتابه دزدی گرفته تا  رشوه گرفتن و اختلاس های آبرومندانه ی 3000 میلیاردی) ضرورتاً پدیده ای منفی نیست، چون در اساس فرآیندی اقتصادی است که طی آن صرفاً پول عده ای از مردم، به جیب مردم دیگر می رود. به عبارت دیگر فقط گردش پول در میان مردم است. همین! »

 

لینک دانلود پرسش و پاسخ:

wdl.persiangig.com/pages/download/


برچسب‌ها: دزدیاختلاسمصاحبه ی اخیر احمدی نژادتورمگرانی
[ چهار شنبه 9 اسفند 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست

پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست؟

آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست

نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت
این اشک دیده من و خون دل شماست

ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست

آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورد، گداست

بر قطره سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست...


برچسب‌ها: فریفتناستقبال از رؤسا و مقامات
[ دو شنبه 7 اسفند 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

بترس چون دنیا همچنان ادامه پیدا کرد بدون...!


برچسب‌ها: فتودرد
[ چهار شنبه 2 اسفند 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

دوستان و همراهان دورترین! از اینکه به علت گرفتاری ها و مشغله های روزمره ی زندگی، چندان نتوانسته ام موضوعات گوناگون وبلاگ را به روز رسانی کنم، پوزش می خواهم. یکی از این موضوعات، معرّفی کتاب بوده است که شوربختانه، تا کنون در این موضوع غیر از سه پست، نتوانسته ام مطلبی قرار دهم. البته همچنانکه در نخستین پست از موضوع معرّفی کتاب نیز عرض کرده بودم، انجام این مهم یعنی معرّفی و شناساندن کتاب های خوب و با ارزش، به تنهایی از عهده ی یک نفر ساخته نیست. بگذریم از اینکه یکی از اهداف اصلی ایجاد این موضوع، اساساً تشویق و ترغیب هم گوهران به مطالعه و خواندن بوده است. در پست کنونی بر آنم که علاوه بر معرّفی مختصر یکی از کتاب های بسیار ارزشمند در عرصه ی تاریخ و فرهنگ و باورهای آیینی، لینک دانلود آن را نیز قرار دهم که دوستان مستقیماً بتوانند این کتاب تأمل برانگیز را تهیه کرده و دانلود نمایند. البته لازم است این را نیز عرض کنم که انجام این کار یعنی قرار دادن لینک دانلود کتاب، با اذعان بدین امر است که در شرایط عادی و آزادانه ی جریان اطلاعات، صد البته می بایستی خواننده ی هر کتاب، به منظور پاس داشتن حقوق معنوی و مادی نویسنده، مبلغی را برای تهیه ی آن هزینه نماید اما شوربختانه در زمان کنونی این امر میسّر نمی باشد و البته مطمئنم که هم گوهران هم میهن، دلیل آن را بهتر می دانند. کوتاه سخن اینکه این کتاب از آن کتاب هایی است که در بازار کتاب ایران اصولاً قابل چاپ و انتشار نبوده و بنابراین به قول معروف: ما گشتیم نبود، نگرد نیست! و همچنین با اطمینان بدین واقعیت که نویسنده ی اندیشمند کتاب، بیش از آنکه منتفع شدن از حقوق مادی کتاب را در نگارش آن مد نظر داشته باشند؛ روشنگری و آگاهی بخشی را هدف اساسی کار خویش قرار داده بوده اند؛ بدین جهت اینجانب جسارتاً به خود اجازه ی قرار دادن لینک این کتاب را در این پست به خود داده ام. امیدوارم و در واقع اطمینان دارم که با دانستن نیت قلبی اینجانب، روان نویسنده ی ارجمند این کتاب و همچنین بازماندگان فهیم ایشان، از من نخواهند رنجید.

***

کتاب زایشی دیگر، در یک کلام گزارشی محققانه و مستند از متن کتاب های مقدّس سه آیین بزرگ و جهانی توحیدی یعنی یهودیت، مسیحیت و اسلام می باشد. همچنانکه در دومین پست از موضوع معرّفی کتاب، از قرآن کتاب مقدّس آیین اسلام به عنوان مهمترین کتابی که برای هر فرد مؤمن و مسلمان مطالعه ی شخصی محتوای آن ضرورت دارد؛ یاد شد؛، هماره در نظر داشتم که در پست های بعدی، کتاب های مقدّس دو آیین توحیدی دیگر را نیز در این موضوع معرّفی نمایم. ولی اکنون بر این گمانم که شاید خواندن کتاب تولّدی دیگر، خود در خواننده انگیزه ی بیشتری جهت رجوع بدین کتاب های مقدّس ایجاد نماید. ارجاعات پی در پی و دقیق این کتاب به متن کتاب های مقدّس همراه با نثر محققانه و بی طرف نویسنده، در نهایت، کتابی قابل تأمل پدید آورده است. با این همه پیش از خواندن این کتاب بیان دو نکته را لازم می دانم:

1- نظر به محدودیت دانسته های بشر و امکانات محقق، هیچ کتاب تحقیقی و پژوهشی ای لزوماً بی نقص و بری از اشتباه نیست و لذا مطالب این کتاب نیز به طور قطع مستثنی از این قاعده نمی باشد و به همین دلیل نقدهای گوناگونی بر آن به نگارش درآمده است که بدون شک نیکوتر آن است این کتاب ها و نقدها نیز مطالعه گردند. هرچند مطالعه ی خود نقدها نیز هرگز نباید ما را بدین نتیجه بکشاند که پس دیگر اندیشیدن و تحقیق شخصی لازم نیست. ابداً نباید اینگونه باشد. اینجانب لینک یکی از این نقدها را نیز جهت دانلود قرار داده ام.

2- به باور اینجانب کتاب حاضر در شرایطی که بیشتر پیروان ادیان گوناگون، به هر علّت چندان به مطالعه ی خردمندانه ی مهمترین کتاب های اعتقادی خود نمی پردازند؛ می تواند دورنمایی از محتویات آنها را عرضه نماید که البته مطالعه ی گسترده تر شخص خواننده پس از آن، ضرورت و اهمیت انکار ناپذیر دارد. پس قویّاً توصیه می شود که پس از خواندن این کتاب یا در حین مطالعه ی آن تمام ارجاعات آن را شخصاً تحقیق نمایید که خود به نتیجه ی قابل اطمینان درخصوص مطالب مندرج در آن دست یابید. این توصیه برای همه و البته بیشتر برای آنهایی است که سربسته و ناآگانه در مورد هرچیز پیش داوری نموده و بی آنکه خود گامی در جهت تحقیق برداشته باشند؛ ماحصل تحقیقات و کنکاش های دیگران را به زیر سؤال می برند.  

لینک های دانلود بخش های مختلف کتاب:

 wdl.persiangig.com/pages/download/

 wdl.persiangig.com/pages/download/

 wdl.persiangig.com/pages/download/

 wdl.persiangig.com/pages/download/

 wdl.persiangig.com/pages/download/

wdl.persiangig.com/pages/download/

wdl.persiangig.com/pages/download/

wdl.persiangig.com/pages/download/

wdl.persiangig.com/pages/download/

wdl.persiangig.com/pages/download/

wdl.persiangig.com/pages/download/

wdl.persiangig.com/pages/download/

wdl.persiangig.com/pages/download/

wdl.persiangig.com/pages/download/

لینک دانلود «نقد تولدی دیگر»
up.toca.ir/images/gx8vrxwaxa7zegzz4j7r.pdf 

[ پنج شنبه 26 بهمن 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

از قدیم به ما آموخته اید که:

-         پرسش کلید دانش است.

-         پرسیدن عیب نیست، ندانستن عیب است.

-         توانا بود هر که دانا بود.

-         ز گهواره تا گور دانش بجوی (اطلِبُ العِلمِ مِنَ اَلمَهدِ إلیَ اللَحدِ)

-         دانش بجویید ولو آنکه در چین باشد.(اطلِبوا العِلمِ وَلَو بِالصِّینِ)

-         ...

و البته هرگز در این اندرزها برایمان مرزی تعیین نکردید و نگفتید چه چیز را می توانید بپرسید و چه چیز را نه. شاید چون خردمندانه می دانستید که مرزبندی کردن بین آنچه که می توان و آنچه را که نمی توان پرسید؛ خود عاملی برای پرسشگری بیشتر خواهد شد و یا شاید هم حقیقتاً باورمند بدین بودید که باید هر چیزی را پرسید و پرسید و بدین ترتیب قلمرو ناشناخته ها را تنگ تر و تنگ تر ساخت. و اکنون من می خواهم بپرسم. فقط بپرسم و البته اصراری در گرفتن پاسخ از سوی شما ندارم. فقط می خواهم از اندرزهایتان بهره بگیرم و آنچه را که نمی دانم و شاید هم می دانم اما اطمینان ندارم و شاید هم اطمینان دارم ولی طرح دوباره ی پرسیدن درباره اش را مفید می دانم بپرسم. شاید هم بیشتر بدین دلیل که گمان می کنم دیرزمانی است از این دیار، پرسش و پرسشگری رخت بربسته و شاید هم اساساً هیچگاه وجود نداشته است (چون اگر وجود می داشت، دیگر در شعر و شعار جایی نداشت بلکه آمیخته با واقعیت هر روزه ی زندگی و رفتار ما گشته و در آن جریان یافته بود) و اکنون.. اکنون می کوشم که نشان دهم چیزی به نام پرسش و پرسیدن نیز وجود دارد یا می تواند وجود داشته باشد و باید وجود داشته باشد.. من فقط می خواهم چند پرسش ساده بپرسم. البته چنانچه مایل به شنیدنشان باشید. پرسش هایی که شاید دادن پاسخ بدانها مستلزم مطالعه و تأمل چندانی نیست چرا که چندان از واقعیات زندگی هر روزه فراتر نمی روند. آن واقعیاتی که شاید هر خردی را به پرسشگری می کشانند. پس بگذارید فقط بپرسم.. پاسخ ندهید!

1- پدر! مادر! چرا مرا به دنیا کشاندید؟ آیا به راستی.. آیا به راستی شایستگی تربیت یک انسان را در خویش می دیدید؟ آیا لحظه ای بدان اندیشه کردید که قرار است چه زیبایی هایی را در این دنیا به من نشان دهید؟ آیا خود به اندازه ی کافی از جهان، دانش اندوخته بودید که پرسش های کودکانه ی مرا به درستی پاسخ گویید؟ آیا خود به اندازه ی کافی از زندگی بهره ای را که شایسته ی یک انسان است، برده بودید؟ آیا خود به شیوه ای انسانی تربیت شده بودید که بتوانید مسؤلیت تربیت انسان دیگری را بپذیرید؟ آیا می دانستید که من در هر دوره ی سنّی چه نیازهایی دارم؟ آیا غیر از چند نصیحت و شعار اخلاقی آن هم یک اخلاق دینی و برای رضای خدا و کسب ثواب و در واقع معامله با خدا، طرفی از اخلاق انسانی و خردمندانه بسته بودید؟ آیا هرگز اخلاقی زیسته بودید؟ آیا هرگز خود دروغ نگفته بودید که بخواهید مرا به دروغ نگفتن تشویق کنید؟ آیا هرگز سیر نخوابیده بودید در حالیکه همسایه، گرسنه سر بر بالین می نهاد که پس از آن درس همسایه دوستی به من بیاموزید؟ آیا هرگز فریبکاری، ریا، دروغ، تهمت، حسادت و طمع در کارنامه ی خویش نداشتید؟ پس چگونه می خواستید مرا از آنها دور نگه دارید؟ چگونه می خواستید فرزندی شایسته برای شما باشم؟ چگونه وقتی که غذای مرا از غذای مردمان و همسایگان فراهم آوردید، انتظار داشتید که در رگ هایم خون انسانی جریان یابد؟ چگونه آنگاه که پوشاک مرا از فریب دیگران دوختید، امیدوار بودید که در جامه ی انسانیت درآیم؟ چرا از کودکی به من نماز آموختید در حالیکه خود و خدا را نشناخته بودید و هنوز هم نشناخته اید؟ چرا پیش از آنکه مرا آداب انسانیت بیاموزید، آداب عبادت آموختید؟ چرا به من نیاموختید که خِرَد بزرگترین نعمت خدا به بشر است و اگر آموختید چرا نگذاشتید از آن بهره برگیرم؟ چرا به من عشق ورزیدن نیاموختید؟ چرا صمیمانه ترین رابطه ی دو انسان را برایم زشت و سخن گفتن از آن را گناهی نابخشودنی و معصیتی کبیر جلوه دادید و نیازهای طبیعی مرا که ساخته و پرداخته ی خود خدا بود؛ به هیچ گرفتید؟ چرا برایم نامی برگزیدید که خود به درستی معنی سخیف آن را نمی دانستید؟ چرا مرا سگ فلان (کلب...)، نوکر فلان (غلام...)، بنده ی فلان (عبد...)، سقط جنین شتر، هسته ی خرما، گاو نر بزرگ، بچه مار، کوچکترین و... نام نهادید؟ چرا خدا را برایم موجودی ترسناک و سنگدل و بی رحم که تنها در پی انتقام گرفتن از آفریده های ناتوان خویش است، معرّفی کردید و در همان حال محض خالی نبودن عریضه، او را هزاران بار مهربان تر از مادر تصویر نمودید؟ آیا هیچ اندیشیدید که ذهن کودکانه ی من با این تناقضات لاینحل، چه بسا سرانجام چاره ای جز رها ساختن هر خدا، اخلاق و قانون انسانی نخواهد یافت؟ چرا چرا پس چرا مرا به دنیا کشاندید؟؟

2- آموزگار من! معلّم من! استاد من! چرا به من به جای اندیشه ها، اندیشیدن نیاموختی؟ چرا به من نیاموختی که جهان خود بزرگترین آموزگار است؟ چرا به من نیاموختی که هماره بپرسم اگرچه پاسخی برایم نداشته باشی؟ چرا به من نیاموختی که هیچ راه مطلقی وجود ندارد و هیچکس نمی تواند و نباید دریافته های خویش را به عنوان حقایق مطلق و لایتغیر به دیگران تحمیل نماید؟ چرا به من نیاموختی که پاره ای از تجارب بشری، تجاربی منحصر به فردند که چون قابل اثبات با ابزار دانش و خرد نیستند؛ لاجرم راهی جز ایمانی اختیاری برای پذیرفتن آنها نیست؟ چرا به من نیاموختی که نمی توان از ایمان اختیاری به ماوراء که بخشی از حریم شخصی افراد است، به عنوان مبنای قانون گذاری برای اداره ی زندگی اجتماعی انسان ها بهره گرفت؟ چرا به من نیاموختی که من پیش از هرچیز یک انسانم نه یک ایرانی، نه یک آفریقایی، نه یک غربی، نه یک کُرد، نه یک فارس، نه یک ترک، نه یک مسلمان، نه یک مسیحی، نه یک یهودی، نه یک کمونیست، نه یک دموکرات، نه یک سلطنت خواه، نه یک جمهوری خواه، نه یک فیلسوف، نه یک بی دین و نه حتی یک اسم؟ چرا به من نیاموختی که بدانم حقوق من به عنوان یک انسان چیست؟ چرا به من نیاموختی که آموختن با رفتار بسی ارزشمندتر از آموختن به گفتار است؟ چرا با کردارت به من نیاموختی که بر این کره ی خاکیِ گردنده، ما همه مسافرانیم. همه همچون یک خانواده ایم و هم گوهریم و همراه و شایسته تر آن است که قدر همدیگر را بدانیم و با هم مهربان تر از پیش باشیم؟ چرا به من نیاموختی که هر قانون اجتماعی باید برخاسته از خرد جمعی انسان ها باشد در غیر این صورت شایسته ی احترام نیست؟ چرا به من نیاموختی که با هر ستمی که در پوشش قانون بر من می رود، به مبارزه برخیزم؟ چرا به من تاریخ راستین نیاموختی؟ چرا با کردارت به من درس ترس و حقارت دادی؟ چرا به من آموختی که زندگی به هر قیمتی می ارزد ولو به از کف دادن انسانیت، شعور، شرف و عشق؟ چرا به من نیاموختی که خِرَد و عشق، رمز بهروزی انسان هایند و پیمودن راهی که این دو رهنمایان آن باشند؛ ارزش جان باختن دارد؟ چرا به من نیاموختی که همچون یک انسان زندگی کنم و همچون یک انسان بمیرم؟؟

3- مدیر من! رییس من! رهبر من! در شگفتم.. بسیار در شگفتم.. سال هایی پیش از این کتابی خواندم با این نام: در ستایش دیوانگی! از اراسموس دسیدریوس. شاید خوانده باشیدش. مضمون کتاب در یک جمله این است: اگر شاهان، اگر پاپ و اگر رهبران سیاسی و مذهبی جهان، لحظه ای، فقط و فقط لحظه ای به بار گرانسنگ و عظیم مسؤلیتشان آنگونه که باید، بیاندیشند؛ شاید برای همیشه باید با آسایش و آرامش وداع نمایند. چراکه درک سنگینی این بار، چنان است که هر انسانی ولو اطلس و هرکول را از پای خواهد افکند. لحظه ای بیایید و تأمل کنید:

-  اگر در گوشه ای از قلمرو فرمانرواییتان، دبستانی چنان محروم و بی امکانات باشد که آتش بگیرد و این آتش خاموش نشود؛ و دخترکانی خردسال در آن آتشِ بی رحم ضجه برآورند و بسوزند و سرانجام بمیرند؛ و رییس جمهورتان برای فلان کشور دوردست، به خاطر رویدادی مشابه پیام تسلیتی بفرستد ولی از تسلی دادن خاطر پدران و مادران آن دخترکان سوخته ی هم میهن، خودداری کند و البته وزیرش به عذرخواهی تا قیامت اکتفا کند؛

- اگر در گوشه ای از قلمرو فرمانرواییتان، زلزله ای بیاید و در فصل زمستان در میان برف و سرما، مردم زلزله زده در چادر زندگی کنند و درست در همان هنگام رییس جمهورشان با هزینه های میلیاردی به سفر حج برود؛

- اگر در گوشه ای از قلمرو فرمانرواییتان فردی از بستگان مقامات کشوری، بخواهد با استفاده از نفوذ و روابط شخصی، دست تاراج بر سر مال و دارایی های مردم بگشاید؛

- اگر یکی از زیردستانتان با 3000 میلیارد پول مردم که البته یک نمونه از ده ها مورد برملا شده ی اینچنینی است؛ در نهایت آرامش و احترام و با شیوه ای قانونی از کشور خارج شود؛

- اگر ده ها قرارداد مخفیانه با بیگانگان بر سر نفت و ذخایر طبیعی کشور در طول سال ها بسته شود بی آنکه مجلس مورد اعتمادتان از آن آگاهی داشته باشد؛

- اگر در ظرف 7 سال بیش از 500 میلیارد دلار درآمد نفتی عاید کشور شود و در همان حال، بیش از هفتاد درصد از مردم کشورتان فقیرتر شده باشند؛

- اگر در عرض یک شب یک قرص نان از 25 تومان به میزان 400درصد افزایش یابد؛ و به 100 تومان و بعداً 125 تومان برسد؛

- اگر میلیون ها جوان به تحصیل در دانشگاه های بی کیفیت و به دور از تخصص، و البته با هزینه های سرسام آور و کمرشکن، سرگرم شوند و عمر و جوانی خویش را بدون هیچ آینده ای تباه سازند؛

- اگر کتاب و مطالعه نه تنها از زندگی مردم عادی بلکه حتی از برنامه ی روزانه ی مردمان تحصیلکرده، آموزگاران و دانشجویان و دانش آموزان رخت بربندد؛

- اگر بازار لبالب شود از کالاهای کشاورزی و صنعتی نامرغوب چین و  پاکستان و...

- اگر بیمارستان ها اقدام به بیمار دزدی کنند، بیماران را در بیابان رها کنند، کمترین دارویی در داروخانه ها پیدا نشود و هزینه ی هر شب بستری یک بیمار چند صد هزار تومان باشد؛

- اگر تنها در عرض یک هفته برنج، 100 درصد گران تر و البته نایاب شود؛

- اگر اجناس ساخت داخل روز به روز گران تر شده و در همان حال به میزان قابل توجهی از اندازه و کیفیت آنها کاسته شود؛

- اگر کارگرانی باشند که چندین ماه بدون حقوق مانده اند و در نتیجه فرندانشان با شکم خالی سر بر بالین بگذارند؛

- اگر به سوی رییس جمهور در سفرهای منطقه ای خارج از کشور لنگه کفش پرتاب شود؛

- اگر بودجه ی یک مدرسه با ده ها نفر دانش آموز، برای یک سال تحصیلی تنها چهارصد هزار تومان معادل 100 دلار باشد؛

- اگر یک کارمند با جیب خالی می بایستی در خیابان ها کشورهای خارجی را مسؤل همه ی این مشکلات بداند و بر ضد آنها شعار بدهد؛

- اگر واژه ی دشمن و دشمنان ترجیع بند سخنان مدیران و دولتمردان جامعه گردد؛

- اگر سفره های مردم روز به روز کوچک و کوچک تر شده و نشان بسیاری از اقلام خوراکی را فقط در خاطره ها یا تلویزیون باید بجویند؛

- اگر به سربازان گفته شود چون غذایی برای خوردن نداریم تا به شما بدهیم؛ بهتر است به مرخصی بروید؛

- اگر حقوق ماهانه ی یک معلم یا کارمند، در حدی باشد که با آن بتواند تنها سه گرم طلا بخرد؛

-  اگر آلودگی هوا در نتیجه ی مصرف بنزین نامرغوب و از رده خارج بودن اتومبیل ها چنان باشد که چندین برابر متوسط جهانی است و چندین روز باید شهر تعطیل شود؛

- اگر سن ابتلای به سرطان و سکته های قلبی و مغزی 10 سال کمتر از متوسط جهانی باشد؛

- اگر از دو سال پیش تا کنون با اجرای طرح یارانه ها، همچنان 40000 تومان به مردم بی نوا داده شود در حالیکه ارزش پول مملکت در برابر دلار و بیشتر ارزهای خارجی به کمتر از 20درصد دو سال پیش رسیده باشد؛

- اگر در آستانه ی هر انتخاباتی، به حساب کارکنان دولت مقادیری واریز شود که پس از پایان انتخابات، از آنان بازپس گرفته شود؛

- اگر مدارک تحصیلی تقلبی در بین دولتمردان به موضوعی عادی بدل گردد؛

- اگر در این سرزمین چیزی به نام عذرخواهی از مردم، تاکنون از هیچ مسؤل دولتی شنیده نشده باشد؛

- اگر در بین مردم عادتی شده باشد که زندگی، رفاه، پیشرفت، طراوت، هیجان، موسیقی و شادمانی را فقط از آن دیگران و آن هم از ورای شیشه ی تلویزیون ببینند و چنان خو کرده باشند که هیچ وقت گمان نکنند که آنها نیز می توانند یا می توانستند هم اکنون چنان باشند و به جای عزاداری های هر روزه، از غرق بودن در زندگی، آسایش و عمری سراسر امید لذت ببرند؛

- اگر دیار غربت مقصد فرار هزاران مغز و استعداد درخشان گشته و مأوای بسیاری از هنرمندان و اندیشمندان و متخصصین هم میهن گردد؛

- اگر جوانان هنرمند و خوش صدای سرزمینتان مجبور شده اند که در زیرزمین ها ترانه های عاشقانه بخوانند و یا احیاناً فریادهای زندگی خواهانه برآورند؛

- اگر اندیشمندان، هنرمندان و دیگر مردان و زنان بزرگ و افتخار آفرین سرزمینتان در بهترین حالت به حال خویش رها گشته و مجبور گردیده باشند که گوشه ی انزوا اختیار نمایند و تنها پس از مرگشان شاید خبری از وجود ایشان در رسانه های تحت امرتان درج گردد؛

- اگر فنون مداحی و نوحه خوانی و به گریه انداختن مردم، تبدیل به یک رشته ی دانشگاهی گردیده باشد؛

- اگر پایین بودن سرعت اینترنت به عنوان یکی از مهم ترین ابزارهای ارتباطی در هزاره ی سوم، کشور ما را از این نظر در جهان در قعر جدول قرار داده باشد؛

- اگر جامعه در سراشیبی شدید سقوط اصول اخلاقی قرار گرفته و آمار فساد، جرم و جنایت هر روز رکوردهای جدیدی را به ثبت برساند؛

- اگر با هدف گذران زندگی، بدن دخترکان هم میهن، پیمانه ی مستی و عیش و نوش بیگانگان گردیده باشد؛  

- اگر ارتفاع گلدسته های مساجد روز به روز بیشتر شده و سر به آسمان بسایند، ولی در همان حال جامعه با بحران بی باوری و اعتماد رو به رو باشد؛

- و سرانجام اگر..

اگر از کودک دبستانی بشنویم که آرزوی مـــــــــــــــــرگ می کند؛

آنگاه داشتن یک آن آرامش و آسودنِ شما را بی تردید معجزه ای باید دانست. اما آرامش احتمالی شما به کنار. من فقط می خواهم به جای اگر در تمام موارد بالا، واژه ی چرا قرار دهم و از هر یک پرسشی بسازم. چون می خواهم بدانم. شاید هم می دانم ولی می خواهم اطمینان یابم. و شاید هم اطمینان دارم ولی می خواهم با طرح این چراها، شاید برای نخستین بار به آن اندرزهای قدیمی عمل کنم تا شاید.. تا شاید دیگران نیز بپرسند بسیار چیزهای دیگر را.. فقط بگذارید بپرسم..  


برچسب‌ها: نقدپرسشانتقاداوضاع اجتماعی ایران
[ دو شنبه 23 بهمن 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

نمی توانم بگویم

چیزی را که تو خود می دانی


نمی توانم بگویم

چیزی را که پیداست


نمی توانم بگویم

چیزی را که سر به ابتذال بیان فرود نمی آورد


نمی توانم بگویم

چیزی را که با سکوت معنا می شود


نمی توانم بگویم

چیزی را که

شاید

شاید

شاید

بر سر گورم بتوان گریست..

 


برچسب‌ها: ابتذال بیانسکوتشعر نو فارسی
[ یک شنبه 15 بهمن 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

وه کوو قاپو

که لیمشتیک

له لووتکه ی به رزی هه ورازیک

هینابیتی:

له ژالی سه ر بلیندی خوم

ته ره ی خاکی نه وی ناموی

کردوم

سوی خوشه ویستی..

 

18 سه رماوه زی83


برچسب‌ها: خوشه ویستیخاکی نامو
[ شنبه 14 بهمن 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

شاید وارد شدن در مباحث دینی و مذهبی با هدف توزین باورها و اعتقادات به کمک میزان خرد و عقلانیت، در شرایط کنونی کشور ایران خود چندان خردمندانه نباشد چرا که از سویی در این کشور خوانشی خاص از یک دین خاص، صراحتاً به عنوان مذهب و باور رسمی در قانون اساسی گنجانده شده و بنابراین ورود در این حیطه، هرگز بدون برانگیختن حساسیت های حکومتی میسّر نخواهد بود و از سوی دیگر جو فرهنگی بیشینه ی مردمان این سرزمین نیز از گذشته های دور تاریخی تا عصر حاضر هماره به گونه ای بوده است که هیچگونه مدارایی در ارتباط با نقد و مورد بحث قرار دادن باورهای خود را به تأسی از رفتار پیشوایان و زعمای مذهبی خویش برنتافته و همیشه سایه ی سنگینی از خودسانسوری را بر دگراندیشان این عرصه گسترانیده اند. البته شایان گفتن است که این حساسیت تنها مختص به یک دین و باور مذهبی خاص نبوده و نیست و به عنوان یک واقعیت تاریخی، چنین به نظر می رسد که این امر ذاتی هر ایدئولوژی مذهبی و غیر مذهبی در مرحله ای از حیات آن بوده است(انگیزیسیون مذهبی قرون میانه ی اروپا و اختناق فکری همیشگی موجود در تمام حکومت های استبدادی و ایدئولوژیک همچون حکومت های فاشیستی و کمونیستی سده ی بیستم را به یاد آوریم) اما در این میان نباید نکته ی بسیار مهمی را از نظر دور داشت و آن اینکه حاکمیت دگماتیسم و جزم گرایی مذهبی و ایدئولوژیک در تحلیل نهایی و در هر دوره ی تاریخی، بدون تردید از سه بستر مناسب زیر سر بر آورده است:

1- باورمندی بی چون و چرای بانی اصلی یک مذهب یا یک ایدئولوژی به حقانیت تز خویش و عدم آزاداندیشی و در نتیجه مردود دانستن هر امکان و احتمال دیگربد .یهی است میزان باورمندی مؤسس یک آیین و البته شخصیت وی، تأثیر انکارناپذیری در جذب و تهییج دیگران جهت پذیرش و پایداری ایمان آنان به تز مطرح گردیده دارد. گرچه این عامل باورمندیِ نخستین پیرو، در نهایت به پیروی کورکورانه و به دور از تأمل پیروان بعدی -از آیین جدید و در نتیجه دگماتیسم مورد بحث- می انجامد؛ اما در هر حال چون هنوز از این نظر که حداقل مؤسس، خود معتقد به درستیِ سخن خویش بوده و می تواند به عنوان پایبندی وی به حق و حقیقت تعبیر گردد؛ قابل توجیه و شاید هم قابل قبول باشد.

2- دومین عامل در رشد و گسترش دگماتیسم و جزم گرایی، چیزی است که در ادامه ی کارکرد عامل نخست روی می دهد. کارکرد عامل نخست همانگونه که گفته شد، یارگیری و جذب پیروان جدید است که به تدریج با افزوده شدن پیروان، بانی آیین و جانشینان وی در مرکز قدرتی ملموس و بلامنازع قرار خواهند گرفت .تردیدی نیست که هیچ یک از جانشینان بانی یک آیین و مکتب فکری، هرگز به درجه ای که خود وی معتقد و باورمند به حقانیت دیدگاه خویش بوده؛ بدان باور ندارد(به دلیل منحصر به فرد بودن پاره ای از تجارب بشری و نقص نسبی دانش و معلومات) اما از سوی دیگر نمی توانند خیل رو به گسترش پیروان را به حال خویش گذاشته و به آسانی از قدرت عظیمی که به واسطه ی آنان پدید آمده چشم پوشی کنند. و اینجاست که قدرت مذهبی یا ایدئولوژیک و مطامع و منافع خاصّی که نتیجه ی طبیعی آن است؛ تبدیل به عامل ثانوی نیرومندی در بازتولید دگماتیسم و جزم گرایی می شود. در واقع این بار از سوی مراجع و زعمای آیینی، قصد کاملاً آگاهانه ای در جهت هرچه ریشه دارتر کردن جمود فکری و تعصبات در بین توده ی مردمان و به یاری ابزارهای گوناگون تبلیغاتی، تحریف واقعیات مسلم تاریخی و در اختیار و کنترل گرفتن نهاد تعلیم و تربیت کودکان و جوانان وجود خواهد داشت.

3- عامل سوم نیز که در ادامه ی کارکرد عامل دوم به تدریج خود را آشکار می سازد؛ این نکته ی بسیار مهم است که با گذشت زمان، نوع تعلیم و تربیتی که متأثر از جو تبلیغاتی و فرهنگی موجود است، عملاً باور و اعتقاد ایدئولوژیک را در ساختار روانی افراد درونی ساخته و به عبارت دیگر آن را مبدل به بخشی مهم و جدایی ناپذیر از هویت فردی، قومی و ملّی ایشان می نماید به گونه ای که حتی در افرادی که ممکن است در جو فرهنگی رقیق تری نیز رشد و نمو یافته باشند؛ هنوز می توان حساسیت و تعصب نسبت به باورهای مذهبی و ایدئولوژیک را یافت. با این واقعیت، بدیهی است که نمی توان به آسانی دست به نقد و بحث پیرامون چیزی زد که تبدیل به سند هویت و موجودیت یک فرد، قوم یا ملت گردیده است. و در نتیجه، این هویت گونگی باورها نیز خود عامل مهم دیگری در تداوم دگماتیسم می باشد.

بدین ترتیب با این اشاره و تحلیل مختصر، شاید اکنون روشن شده باشد که چرا در اوضاع دیروز جهان و امروز ایران، نمی توان به اندیشیدن و البته بیان نتایج این اندیشیدن در موضوعات مرتبط با دین و باورهای مذهبی خطر کرد. حال با این اوصاف، چاره چیست؟ آیا این دگماتیسم و بسته اندیشی(برابر نهاده ی آزاداندیشی)، می بایستی همچنان ادامه یابد و یا راهکاری حداقلی را که چندان هزینه بردار نبوده و در عین حال مفید واقع می گردد؛ می توان یافت؟ در این یادداشت مختصر اینجانب برآن نبوده و نیستم که نسخه ای مطلق پیچیده و راه حلی شگفت انگیز از آستین بیرون آورده و ارائه دهم. چرا که باید اندیشمندان آزاداندیش(تعریف من برای روشن فکران حقیقی(، بدین نتیجه دست یافته باشند که هیچ چیز در این جهان بدون صرف زمان و انرژی به دست نخواهد آمد. بنابراین این اصل کلّی همچنان پابرجاست. ولی در ادامه قصد دارم راهکاری را که عبارت است از یک پرسش و یک نکته که در جای خود در پاسخ به دیدگاه های متعصبان مذهبی و دینی می بایستی ارائه گردند؛ مطرح نمایم. لابد بسیاری از اندیشمندان آزاداندیش و شاید هر انسان فهیم دیگری برایش تجربه ی بحث و رو به رو شدن با متعصبان مذهبی پیش آمده است. چنین تجربه ای، معمولاً هرگز خوشایند نبوده است. زیرا امید بستن به اینکه شاید ذهن فردی متعصب و دگم اندیش را که سالها با یک باور و اندیشه ی واحد(که البته خود آن را وحی منزل و حقیقت محض می داند) زندگی کرده، در بحثی دو ساعته دچار تحول نمود به دلایلی که پیشتر از نظر گذشت، خیالی واهی است.  به گفته ی سعدی:

آنکه نصیحت خودرأی می کند، خود به نصیحتگری محتاج است.

اینجانب در پاسخ به آن دسته از کسانی که سکوت را در این مواقع راه حلی مناسب می دانند می گویم که دست کم به یک دلیل بسیار مهم، سکوت جایز نیست و آن اینکه: سکوت می تواند به عنوان نداشتن پاسخ از سوی شما و در نتیجه برحق بودن شخص متعصب تلقی شود که در نتیجه شما که آشکار است پاسخ های بسیار منطقی و مستحکمی در دست دارید، عملاً به دلیل مناسب نبودن شرایط ورود به یک بحث معقول، آچمز گردیده اید. اینکه فرد متعصّب گمان کند حق با وی و دیدگاه متعصبانه اش بوده است، درحقیقت به معنای تداوم و استمرار همان دگمایسم موجود است که یک انسان خردمند علاقه ای به آن ندارد. و حال راهکار مختصر اینجانب:

1- یک پرسش: پیش از هر چیز درست به عکس شخص متعصب، در سکوت کامل به سخنان وی گوش دهید. بخشی از این گوش دادن البته بدان دلیل است که شاید به هر حال نکته ی شایسته ی تأملی در سخنان وی وجود داشته باشد. ولی دلیل مهمتر این گوش دادن همانا تلویحاً انتقال این نکته بدوست که: من به نظرات شما احترام می گذارم و سخنانتان را گوش می دهم و بر آنها تأمل می کنم. کاری که من نیز انتظار آن را از شما دارم. پس از اتمام سخنان شخص متعصّب، لازم نیست هیچ واکنشی که حاکی از خشم، تأسف یا تأثر شما باشد از خود بروز دهید. حتی چنان به وی نگاه نکنید که نگاهتان را از گونه ی عاقل اندر سفیه تلقی نماید. شما فقط از وی یک سؤال بپرسید و بحث را تمام شده بدانید. بی کم و کاست از وی بپرسید: در شبانه روز چند ساعت مطالعه و تفکّر می کنید؟ همین. بی شک این سؤال بسیار مهمی خواهد بود که فرد متعصّب را که به هیچ روی انتظار چنین پرسشی را از جانب شما نداشته به چالش خواهد کشید. در برابر این پرسش، فرد متعصّب دو راه بیشتر نخواهد داشت. از آنجا که دگم اندیشی و تعصّب معمولاً ملازم با ناآگاهی، نادانی و ضعف استدلال است؛ در بیشینه ی موارد، یک فرد متعصّب کسی است که اهل هیچ نوع مطالعه و اندیشیدنی نیست(البته چنانچه او خود از گروه نخبگانی که منافع و مطامعی در دگماتیسم و فرهنگ موجود دارند و بنابراین آگاهانه به شدت در برابر هر احتمالی در جهت تغییر وضع موجود صف آرایی می کنند؛ نباشد). پس وی ناچار است یا به دروغ خود را دارای مطالعه ی فراوان معرفی کند که در این صورت، نزد وجدان خویش و اگر دارای اعتقادی درونی و مذهبی باشد نزد خدای خود شرمنده خواهد گردید و چه بسا ممکن است بعداً همین دروغ، وی را وادار سازد تا به مطالعه روی آورد که این بسیار مطلوب است و در واقع هدف ما تأمین گردیده است. و یا ممکن است حقیقت را بگوید که مطالعه ی چندانی ندارم. بدیهی است پس از آن، سکوتِ ما خود گویای همه چیز خواهد بود و فرد متعصّب نیز پی به این امر خواهد برد. وی شاید نزد خویش دست به جدالی بزند که وقتی من مطالعه ای ندارم، چگونه می توانم در این مورد سخن بگویم؟ هرچه گفته بودم با این پرسشی که از من شد، هدر رفت. معلوم شد که انسان نادانی هستم و... و بدین ترتیب در هر حالت(چه پاسخ دروغ بگوید یا درست) با پرسش ساده ای که مطرح ساخته ایم، احتمال بسیار وجود دارد که ترکی در بنای فکری وی پدید آورده باشیم که این آغاز راه جدیدی برای اوست.

2- یک نکته: بی تردید یکی از نتایج بسیار مهم و خطرناک دگماتیسم مذهبی، این است که من بر حقم و دیگران کافر پس یا باید کافران به دین و باور من درآیند و یا باید نابود گردند. این در حالی است که حتی اگر در چارچوب همان اعتقادات مذهبی و دینی، اندکی خرد به کار برده شود؛ نتایج جالبی برای خود فرد متعصّب مذهبی در پی خواهد داشت. چنانچه با یک فرد مذهبی متعصب که چنین اندیشه ای سیاه و سفید دارد، روبه رو شدید پیشنهاد اینجانب این است که بکوشید تا دیالوگی را به گونه ی زیر ترتیب دهید. دیالوگی که در آن نیز پرسشگری وجود دارد:  

-     می توانم از شما سؤالی بپرسم؟

-     بپرسید.

-     باران را چه کسی می باراند؟

-      البته خدا

-       خورشید به فرمان چه کسی می تابد؟

-        خدا

-        آیا خداوند باران را فقط بر سر مؤمنان به خود می باراند؟

-        خیر

-        آیا خورشید نیز فقط بر مؤمنان می تابد؟

-       خیر این چه سؤالی است؟!

-      پس اگر خدا باران را می باراند و خورشید نیز به فرمان او می تابد و این باران هم بر دریا، هم کوهستان و هم بر کافر و مؤمن می بارد و خورشید نیز به همانگونه بر هر چیزی در روی زمین می تابد؛ چرا شما که ادعای ایمان به چنین خدای مهربانی را دارید، می کوشید بعضی از مخلوقات وی را که به گونه ی دیگری می اندیشند و او را به گونه ای دیگر باور و ستایش می کنند؛ از میان برداشته و نابود سازید؟

شما پس از بیان این نکته، دیگر بحث را ادامه ندهید و بکوشید آنان را تنها بگذارید. بر این گمانم که این نکته می تواند زاویه ی دید جدیدی به متعصّبان مذهبی بدهد. هر چند نباید انتظار داشت که ایشان فوراً متحول شده و بدین تحول نیز در حضور شما اعتراف کنند. ولی بسیار محتمل است که همین نکته، آغازگر راه و بینش جدیدی برای آنان باشد که هدف انسانی و خردمندانه ی شما اندیشمند آزاداندیش را تأمین خواهد کرد.

گفته می شود که بر سر درگاه خانقاه ابوالحسن خرقانی چنین نوشته بودند: 

هر که در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید چه آنکس که به درگاه باریتعالی به جان ارزد البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد 


برچسب‌ها: نقد تعصب مذهبیجمود فکریایدئولوژیراهکار برخورد با متعصّبان
[ پنج شنبه 12 بهمن 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

یک وحشی می خواهم.. یک وحشی..

که مرا از این اهلی بودن نجات دهد..

راهی به دوردست های ابهام و کران های بکر ناگفته ها بنماید..

آن بگوید که نشنیده ام گرچه اندیشیده باشم..

یک وحشی می خواهم

که زبان مسخ بشری را نفهمد..

خدا را نام ننهاده زندگی کند..

صداقت را نام ننهاده زندگی کند..

پاکی را نشناخته زندگی کند و عشق را..

و عشق را.. و عشق را

یک وحشی می خواهم..


برچسب‌ها: عشقوحشیابهام
[ چهار شنبه 11 بهمن 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

ببار ای نم نم باران
زمین خشک را تر کن
سرود زندگی سر کن
دلم تنگه... دلم تنگه..
بخواب، ای دختر نازم
به روی سینه ی بازم
که همچون سینه ی سازم
همش سنگه... همش سنگه..
نشسته برف بر مویم..
شکسته صفحه ی رویم
خدایا! با چه کس گویم
که سر تا پای این دنیا
همش ننگه... همش ننگه..


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ یک شنبه 8 بهمن 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 23 صفحه بعد
درباره وبلاگ

چه آسان شعر می‌سراییم و از انسانیت و حقوق بشر و صدها واژه‌ی از تداعی افتاده‌ی رنگین دیگر دم می‌زنیم. اما آن سوتر از دیوار بلند غرورمان، فراموشی‌مان و روزمرّه‌گی‌مان شعرها کشتار می‌شوند. انسانیت و حقوق بشر در گنداب‌ها دست و پا می‌زند و قاموسی به حجم تاریخ دور و نزدیک از واژگان زنده؛ گرد فراموشی می‌گیرد. چه ساده فراموش می‌کنیم مرگ «شعر» در جامه‌ی انسان را.. آری.. از شعرستانیم و از شعر بی‌خبر و از نزدیک‌ترین‌ها چه دورترین..
امکانات وب